بچه ها وقتی به خوراکی می رسند خوشمزه هایش را می گذارند آخر بخورند که مزه اش در دهانشان بماند! شده است داستان ما و کتاب هایمان که دلمان نمی آید بخوانیمشان مبادا تمام شوند و چیزی برای خواندن نداشته باشیم یا ...
به هر حال قیدار را گذاشته بودم که آخر بخوانم تا مزه اش زیر زبانم بماند! اما خوب پیش اومد که زودتر بخونمش.
قیدار هم مثل ارمیای بیوتن یک ویژگی داشت. آن هم تضاد! البته این بار از جنس سردرگمی نبود. ارمیا را برنداشته بود در دیسکو ریسکو سرگردان کند اما فتوت را بر سر قمار هم نشانده بود! تضاد شاید مهم ترین مایه ی داستانی امیرخانی باشد!
قیدار رسم الخط اش سردرگم نمی کرد کلمات اختراعی زیادی نداشت اما در عوض فرهنگ واژگانش تا بخواهی سردرگم می کرد. راستش اگر سریال هایی مثل شب دهم نبود کلماتی مانند طرنابازی را کمتر کسی می فهمید قصه شان از چه قرار است. شاید پانوشت زیادی می خواست! از طرف دیگر هم اعلام هم کم داشت! درست است که اهل فتوت با طیب آشنایند اما نه هر خواننده ی قیدار طیب شناس است.
قیدار سری هم به خاطرات جوانی امیرخانی می زد. اگرچه امیرخانی در اول کتاب می گوید که تشابه اسم ها را به حقیقت نکشانید اما چه کسی است که نفهمد سیدگلپا آیت الله سید علی هاشمی گلپایگانی است و چشمه هایی که امیرخانی از او دیده است سید گلپای قیدار را ساخته است.