یستمعون القول

اhttp://motaharmedia.ir/uploads/pics/amirkhani-reza.jpgمیرخانی را دوست دارم همان اندازه که سید مهدی شجاعی را دوست دارم و همان اندازه که حاتمی کیا را دوست دارم. 

این روزها باب شده است گیر دادن به امیرخانی و شجاعی و حاتمی کیا و  که و که

البته دفاع از این دوستان هم باب شده است اما هر کسی از ظن خود شد یار من

نه گیردادن ها ربطی به شخص دارد و نه دفاعیات! همه و همه سیاسی است حتی دفاعیات!

و من امیرخانی را دوست دارم با تمام نقدهایی که به او دارم. منتظر کتاب بعدی اش هستم و حاضرم کتاب بعدی اش را به دوبرابر قیمت بخرم همان طور که کتاب قبلی اش را به دو برابر قیمت خریدم.

امیرخانی هم اکنون در تلویزیون در حال صحبت است و انتقادش به رسانه آن است که رسانه می خواهد به جای او بیاندیشد و من هم به خودم این حق را می دهم که صحبت او را بشنوم و از صحبت های زیبایش لذت ببرم و بسیاری از صحبت هایش را نیز نپذیرم!

این موضع من در رابطه با همه ی آنانی است که با کلام و پیام آن ها بزرگ شده ام و بالیده ام و امروز خود را دارای تفکری مستقل از آن ها می دانم هرچند آنها را حقی است بر گردن من.

یادش بخیر سوره بچه های مسجد. ادبیات انقلاب را از ان جا شناختم و با علی موذنی و سید مهدی شجاعی و ... یادش بخیر لحظاتی که با من او گرییدم و خندیدم و لذت بردم یادش بخیر لحظاتی که همراه با ارمیا در لس آنجلس به دنبال هویت خویش سرگردان شدم. یادش بخیر لحظاتی را که با فیلم های حاتمی کیا بر خویش لرزیدم. یادش بخیر ...

اما هیچ کس تا ابد شاگرد نیست و من اگرچه بر نیمکت های همین کلاس ها بزرگ شده ام اما امروز با شما بر یک رای نیستم.

پی نوشت: حالا نظر من همچینم مهم نیستا! فقط نظرمو نوشتم

چمران

یکی از افرادی که در ذهن من دارای  جایگاه خاصی است شهید چمران می باشد. شهید چمران را البته بیشتر با مناجات های عارفانه اش می شناسند و عناوینش و ...

اما من آن چه از چمران برایم ارزشمند است نه تاکتیک جنگی اوست و نه رتبه ی علمی او. چمران را روح بزرگی می بینم که از زیر تیرچراغ برق کوچه به بزرگ ترین کرسی های دانشگاهی می رسد و در اوج رفاه همه چیز را با خدا معامله می کند تا با یتیمان لبنان در زیر گلوله باران بخوابد.

دختری از تبار شعر و بیگانه با جنگ به دور از حجاب عاشق خوبی ها و تعالی. غاده چمران را می گویم! آن گاه که از قصر خود به یتیم خانه ی چمران آمد. تاجر الماس بودند اما او الماس نایاب یافته بود. به چمران اعتراض می کردند که چرا غاده بی حجاب است؟ و چمران گذاشت تا غاده خود به حجاب برسد.

هنوز هم غاده محجبه است و برخی از معترضین آن روز ...

چند خاطره نقل شده از چمران:

تلفنی بهم گفتند: «یه مشت لات و لوت اومدن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم». رفتم و دیدم. ردشان کردم. چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت: «آقای دکتر خودشون گفتن بیاین». می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند.

گفتم « دکتر، شما هر چی دستور می دی، هر چی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه مارو ندادن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کردین …» همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت «عزیز جان، دلخور نباش. زمانه نابسامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دلخور نشو عزیز».

من اگر کامروا نگشتم و خوش دل چه عجب

من اگر کامروا نگشتم و خوش دل چه عجب

امروز توی رادیو داشت شعر حافظ را می خوند، خوب حافظ کامروا می شه ما نمی شیم همه اش رازش در همین بیت دوم است که حافظ «مستحق» است.

این کلمه ی مستحق هم واژه ای است برای خودش، اول این که باید گدایی کنی در بارگاه الهی تا زکاتی بگیری با قلدر بازی به جایی نمی رسی!

دوم این که باید "صاحب حق" هم باشی و استحقاق داشته باشی! یعنی شایسته اش باشی که بهت بدهند با گدایی تنها هم نمی شه!

سوم این که وقتی یه چیزی را به سائل می دهند قدرش را می دونه پولی که برای خیلی ها پولی نیست برای یک سائل می تونه نجات بخش باشه یعنی این که اگر چیزی هم بهت دادند باید قدرش را بدونی و خلاصه این که شاکر باشی

خلاصه این که :

من اگر کامروا نگشتم و خوشدل چه عجب!

پی نوشت: قدیم ها به سائل می گفتنه اند مستحق یعنی صاحب حق! یعنی این که خدا حق این ضعیف ها را در مال اغنیاء قرار داده و خلاصه این که داری حقش را بهش می دی. اگه همین نکته یادمون باشه می فهمیم چرا قرآن می گه سائل را ناامید نکن و دادن حق کسی بهش که تفاخر نداره!

من و بحرین

اخبار بحرین به هم ریخته منو حسابی! و هنوز نمی دانم وظیفه ام چیست؟ 

تجاوزجنسی ۶نیروی امنیتی به یک دخترشاعر

یا علی جان و ما هنوز هم زنده ایم و از شنیدن این خبر جان نسپرده ایم!

می فهمم که برخی از حمایت ها از مردم بحرین تنها بهانه ای است برای دشمن برای سرکوب بیشتر مردم بحرین ورود رسمی جمهوری اسلامی به این مساله همان و بهانه برای کشتار بیشتر مردم بی گناه بحرین همان!

گاهی به خود می گویم آیا دعا کردن و حمایت اینترنتی کافی است؟ و آیا ما وظیفه ی جهاد نداریم؟ و به خود پاسخ می دهم که حکم جهاد را می بایست ولی فقیه صادر کند. گاهی اظهار نظری چون اظهار نظر حسین الله کرم مبنی بر عملیات استشهادی دلم را شاد می کند و گاه می گویم این جلوتر از رهبری حرکت کردن نیست ؟

نمی دانم!

پی نوشت : دریافت فیلم شعر خوانی شهید آیات القرمزی

ذهن آشفته من

فکرم خیلی آشفته است و خیلی چیزها هست که می شه نوشت:

عید! بهار! بحرین، یمن، لیبی! جهاد اقتصادی! انک لن تستطیع معی صبرا ! تفاوت  بین تعقل و تفقه, آیا تفقه واجب است؟  امر به جهاد از طرف رهبری وجوب آور است حالا فرمان جهاد رسیده! ازدواج! سایت هایی که بهشون بد قولی کردم! سایت های خودم! مجله اینترنتی سحرنامه که دوست داشتم راه اندازی کنم، شعر نیمه تمامم در مورد جنگ نرم با الهام از سپهر

و خیلی چیزهای دیگه ای که هر کدوم گاهی اوقات ذهنم را به خودشون مشغول می کنند. این فکرها اگر به جا و مناسب توی زمان خودش باشه هیچ مشکلی ایجاد نمی کنه و تعادلی را در فکر و زمان ایجاد می کنه  اما بدتر از همه وقتیه که یکی از همین موضوعات چنان تمام منابع را می گیره که دیگه جایی برای بقیه نمی گذاره  و همه می رن توی dead lock!

این مهارتی که برخی دوستان دارن که برای هر کاری توی ذهنشون یه vps اجرا اجرا می کنند و کارها را با هم مشغول نمی کنند برای ذهن های single task ای مثل ذهن من زیادی پیشرفته است اما دوست دارم در حد cgroup  هم شده این کار را بکنم.

پی نوشت: تلاش نکنید بفهمید چی نوشتم گفتم که تراوشات یه ذهن آشفته است!

طلائیه! حاج آقای بی رحم!

اونایی که طلائیه را چشیدند می دونند طلائیه یعنی چی ؟ حالا اگه راوی ای که داره برات روایت می کنه احمدیان باشه و خودش اونجا بوده باشه و دیده های خودش را واسه ت بگه واقعا دیوونه می شی !

احمدیان ماجرای عملیات را تعریف می کنه و بعدش هم ماجرای تفحص شهید ابوالفضل ابوالفضلی را تعریف می کنه. قدمگاه آقا حضرت عباس!

گریه به کسی امان نمی ده

حاج آقا می ره پشت بلندگو و شروع می کنه روضه خوندن! چادر خاکی!حضرت عباس! علی اصغر! خرابه شام!

بی معرفت رحم نمی کنه!

بلند می شم فرار می کنم نشنوم! اگه مرد بودی و همه این ها را یه جا می شنیدی باید می مردی! توی حرم حضرت عباس باشی و روضه چادر خاکی نکشدت باید کلاهتو بالاتر بگذاری!

پی نوشت: داداشم ازم خواسته بود در مورد جنوب بنویسم اینو نوشتم!

بشنوید : دانلود فایل صوتی محمد احمدیان روایت پیدا شدن پیکر سردار شهید علی هاشمی


مغلطه در تجارت الکترونیک

واقعا جا خوردم! یه خرده به قیافه رفیقم دقت کردم شاید اثری از شوخی را در چهره اش بیابم اما دریغ از هیچ اثری! به خودم می گم یعنی داره امتحانم می کنه؟

بهم زنگ زده بود که بیا تهران واسه کاری باهات صحبت کنم و من هم با اعتمادی که بهش داشتم رفتم اما وقتی فهمیدم جایی که توش نشستم یه خانه تیمی نتورک مارکتینگه و اینا دارن من را به حساب خودشان پرزنت می کنند واقعا گیج شدم، می دانستم که این بار دام نتورک مارکتینگ واسه بچه مذهبی ها پهن شده و اطلاعاتی از این گروه جدید داشتم اما این که این رفیقم توی دام اونا بیافته برام غیر قابل قبول و باور بود تصمیم گرفتم هیچی نگم تا تنها بشیم و بتونم بفهمم هدفش از آوردن من به اینجا چیه؟ 

اما متاسفانه حسابی گیر افتاده بود. ازم می خواست چهار روز به خاطرnetwork marketing 300x293 Pros and cons about getting into multi level marketing business اون اونجا بمونم و از نزدیک در مورد کارشون تحقیق کنم اما من هر چقدر هم برام عزیز باشه از آخرتم برام عزیزتر نیست خواهشش را رد کردم، به زور خواهش و اصرار من را به آفیس دیگه شون برد تا اونجا هم پرزنت بشم قبول کردم به شرط این که بعدش دیگه کاری بهم نداشته باشه، رفتم و ساکت نشستم و حرف هاشونو گوش کردم و بدون این که ذره ای به تناقضات خیلی واضح و زیاد حرف هاشون اشاره کنم فقط گوش کردم ازم می پرسیدند سوالی ندارم و من می گفتم نه تا این که ازم خواستند بشینم سرسفره و باهاشون غذا بخورم اما امتناع کردم و وقتی اصرار کردند گفتم این غذا حرامه بهشون برخورد هر چی خواستند باهام بحث کنند امتناع کردم آخرش هم یه مشت دری بری بارم کردند که بی منطقی!

ازم می پرسه: نظام را قبول داری ؟ خودش می دونه قبول دارم و می دونم خودش هم قبول داره با هم صنمی داشتیم روزگاری! می گم آره! می گه: اگه این کار غلطه چرا نظام جلوشون را نمی گیره؟! 

برام از روز واضح تره که کارش غلطه حتی اگر استفتائی که ادعا داره از مراجع گرفته درست باشه اما واقعا سوال برام پیش اومده؟!

چرا باید بچه بسیجی ها قربانی بشن؟ 

چرا نظام با این مساله برخورد نمی کنه؟

ادعا می کنه 30 هزار نفر توی این کارن که البته همه شون مذهبی و لیسانس به بالان، واقعا باید چی بشه که نظام به خودش بیاد و ببینه چه جوری فرزنداش دارن فدا میشن؟

*پی نوشت : بخوانید :بازاریابی شبکه ای یا شرکت های هرمی

بدا در علائم ظهور

یکی از دغدغه های اونایی که خودشون را منتظر می دونند یا حداقل دوست دارند منتظر باشند نشانه های ظهوره و این که حالا بالاخره این نشانه ها محقق شده یا نه ؟ شاید واسه همینم هست که مثلا برخی نشانه های یمانی را توی مشکلات اخیر یمن برای شیعیان می جویند و برخی جنگ عراق را نشانه ظهور می دانند و ...

اما شاید جواب خیلی خوبی به این دغدغه ها را از زبان روحانی محترمی توی رادیو فارس شنیدم جوابی که دل خیلی ها را آروم و امیدوار می کنه .

بدا از اعتقادات شیعه است که البته طبق نظر برخی تمام مسلمانان به آن معتقدند (شاید با این کلمه استفاده نشود اما به مفهومش معتقدند ! ) و « بداء » در لغت به معناي ظهور و روشن شدن پس از مخفي بودن چيزي است و اصطلاحاً به روشن شدن چيزي پس از مخفي بودن از مردم اطلاق مي شود؛ بدين معنا كه خداوند متعال بنا بر مصلحتي، مسئله اي را از زبان پيامبر يا ولي اي از اولياي خويش به گونه اي تبيين مي كند و سپس در مقام عمل و ظهور و بروز، غير آن را به مردم نشان مي دهد.

در قرآن آمده است: خداوند هر چه را بخواهد محو يا اثبات مي كند در حالي كه ام الكتاب نزد اوست و خود مي داند عاقبت هر چيزي چيست.

برای توضیح بهتر مراجعه کنید به :

تفسیر بدا در درس خارج آیت الله سبحانی

پاسخ به پرسشی درباره بدا

طبق روایتی که روحانی مذکور عنوان کرد ممکن است برخی از علائمی که به عنوان علائم ظهور عنوان شده اند مشمول امر بدا شوند یعنی به خاطر آمادگی و دعای مسلمانان و شیعیان بدون تحقق برخی از علامات ظهور اتفاق بیافتد :

ابوهاشم جعفري از حضرت جواد الائمه سئوال مي‌كند كه با توجه به حتمي بودن خروج سفياني در روايات آيا ممكن است خداوند در آن بدأ كند؟

حضرت مي‌فرمايد: «بلي».

سپس ابوهاشم سئوال مي‌كند: پس مي‌ترسيم در اصل قيام قائم هم بدأ شود؟

حضرت مي‌فرمايد: «همانا قيام قائم از وعده‌هاست و خداوند خلف وعده نمي‌كند».

پس بیائید دعا کنیم !

"انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا "

لینک های بیشتر که برخی شون موافق و برخی مخالفند :

علائم ظهور

ظهور، نكته‌ها، نشانه‌ها و ياري‌گران


يهودي نباشيم!

توي اين ايام و نزديكاي پانزده شعبان داشتم به امام و آقايي كه منتظرش هستيم و خيلي سنگش را به سينه ميزنيم فكر مي كرديم، وعده اي كه يرونه بعيدا و نراه قريبا http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/hablolmatin3/doa.jpg

داستان يهوديان مدينه را شنيده ايد ؟ همون هايي كه به عشق پيغمبر آخرالزمان به حجاز آمدند و بعدش هم يثرب را كه سرزمين متروكي بود را براي اقامت اختيار كردند چرا كه مي دانستند آن جا محل حكومت پيغمبر آخرالزمانه

وقتي كه پادشاهي كه از آن جا رد مي شد خواست آن جا ساكن شود به او گفتند كه اين جا محل حكومت پيغمبر آخرالزمانه و او را از ماندن در آنجا منع كردند اما اون پادشاه دو گروه از سربازانش را به اين عنوان كه به پيغمبر آخرالزمان كمك كنند در ان جا گذاشت و اين دو گروه كساني نبودند جز قبيله اوس و خزرج

اعراب قبيله اوس و خزرج به اذيت يهوديان پرداختند و آنها وعده انتقام جويي پس از آمدن پيامبرشان را مي دادند ، اما پيامبر آمد، پيامبري كه آنان بهتر از فرزاندنشان او را مي شناختند اما او را برنتافتند و بر او شمشير كشيدند.

داشتم به تعبير يهوديان امت فكر مي كردم و اين كه چقدر آماده ايم واسه اوني كه مياد يه روزي و اميدواريم اون روز نزديك باشه 

* پي نوشت : دوست داشتم اين چند روز را حسابي از آقا مي نوشتم چه كنم كه خراب شدن شارژر لپ تاپم فعلا اين فرصت را ازم گرفته


دا

نمی دونم تا الان از خودتون خجالت کشیدین که مثلا چرا پولدارین؟ چرا سالمید ؟ چرا زنده اید ؟ خیلی حرف های آشفته ایه اما بعضی وقت ها خیلی معنی پیدا می کنه . اولین باری که این جور حسی بهم دست داد از طرف بسیج رفته بودیم خونه یه شهید که زندگی فوق العاده فقیرانه اونها من را از خودم و از زندگیم بیزار کرد حیاطی که با ده نفر آدم پر شده بود و اتاقی که گنجایش خوابیدن اهالی خانه را نمی داد و مادر پیری که با عروسش و نوه هاش زندگی می کرد و خدا را شکر می کرد داغونم کرد.

بعد از اون این حس زیاد برام پیش اومد مثلا توی بمب گزاری حسینیه ثارالله از خودم، از سالم بودنم ، از این که هیچی نیستم و هیچ کاری نمی تونم بکنم بیزار شدم!

امشب کتاب "دا" را می خوندم خاطرات دختر هفده هیجده ساله از فتح خرمشهر ، از مرده شوریتا دفن پدربه دست خویش تا جنگ و مقاومت و ... و باز هم همون احساس! احساسی که بهم می گه در برابر همه این کارهایی که اونا کردن مسئولی ، احساسی که داغونم می کنه و مسئولیتی را بهم یادآوری می کنه

همون احساسی که زمانی که یه دختر شهید ازم بازخواست می کرد که چرا امر به معروف و نهی از منکر نمی کنم توی وجودم بود، بعضی وقت ها وقتی می خوایم امر به معروف و نهی از منکر بکنیم می ترسیم نکنه مسخره بشیم ! نکنه کسی دستمون بندازه یا توهینی بهمون بکنه ! شهدا از جونشون مایه گذاشتن، اما ما از مسخره شدن می ترسیم

توی قرآن نام از امر به معروف و نهی از منکر که اومده بعدشم گفتم : " و لایخافون لومة لائم " از سرزنش سرزنش کنندگان نمی ترسند

عاقلان دانند



آدم بر زمین هبوط کرد تا عشق بیاموزد و شیطان را نیز خداوند آفریده بود تا عشق آدم به ظهور برسد. نه آن که شیطان عاشقی بداند . او از اهل عشق نبود. چرا که تا با امری خلاف عقل خویش مواجه شد، گردن از اطاعت معشوق پیچید و حکم عقل گرای خویش را گردن نهاد، و پیروان شیطان نیز همه چنین اند .
سید مرتضی آوینی

تا بی نهایت شعر

این متن چند سال پیشمه که از حال و هوای این روزها هم دور نیست :

نمیدونم هیچ وقت تا حالا خیلی از خودتون و دلتون دور افتادید یا نه؟

نمیدونم تا حالا توی قفس بودید یا نه اما خوب من خیلی وقتها یه مدت از خودم و دلم دور می افتم یادم میره کیم و چی میخوام یادم میره که عاشقم و احساس دارم یادم میره که چی از این دنیا میخوام و توی روز مرگی ها میمونم کلاس و درس و …

نمیدونم شاید کامپیوتره که احساس را از آدم میگیره و آدم را ماشینی میکنه بلایی به سرت میاره که ماشینی ماشینی بشی همیشه میدوی اما همیشه عقبی چه کارهای نکرده و چه تکالیف انجام نداده اما خوب …

یه روز به خودت میای میبینی  که نیستی دیگه اون کسی که بوده ای، کسی که همیشه از عشق و امید میخونه

 یادت میاد که یه روزی نا امیدی ها را به باد تمسخر میگرفتی و مستانه در دشت خنده پرواز سر میگرفتی . به یاد میاری که پروانه ها و ابر ها سوختن و آب شدن را از تو آموخته اند یادت می آید آن زمان که در دست باد بر کوهها میتاختی و میسرودی سرود مهر را و هم صدا با قناری زمزمه سر میدادی از مهر و شور

 

و دوباره میخواهی پر کشی از این دنیا و بروی تا بینهایت شعر تا عرش عاشقی و بخوانی از سر مستی قصه های نور را

دفتر و قلم را به کناری میگذارم

و فکر را میشویم از تمام وابستگی ها

حتی از امتحان فردا

و میخوانم که عاشقم

نسیم بر در پنجره انتظارم را میکشد

قناری ها منتظرند

تا  دوباره  شعری بسرایم تا بخوانند از برای محبوب خود

بایدامشب بروم

آسمان منتظر است

 

ادامه نوشته