13 آبان
توی جلسه ای که پس از این مساله بین بچه های شکل ها و بچه های دغدغه مند مطرح شد بلند شدم و عنوان کردم که علی(ع) را خوارج شهید کردند و این که مارق باشیم خوب نیست که توسط یکی از اساتید دانشگاه متهم به بی بصیرتی و ترجیح دادن فرع به اصل شدم که توهین به رهبری اصل و جرم بزرگه و کتک خوردن دانشجویان جرم کوچک و ما نباید به حاشیه ها بپردازیم و خلاصه این که نگذاشت حرفم تمام شود و من را کرد مصداق سطحی نگری و بی بصیرتی ! (بماند که پس از این که من ناراحت شدم و از جلسه بیرون رفتم عذرخواهی کرده بود و گفته بود عذرخواهی اش را به گوش من برسانند)
خلاصه ما توی این قضیه بی غیرت شدیم، بی بصیرت هم شدیم و فقط کم مانده بود یک "مرگ بر ضدولایت فقیه" هم نثارمان کنند!
توی این مدت خیلی به این مساله فکر کرده ام به این که رهبری از دست این افراد لباس شخصی که دانشجو را می زنند آن هم به نام رهبری شاکی است و گله مند و یاد لشکریان معاویه می افتم که به نام علی(ع) مردم را آزار می دادند تا مردم را از علی(ع) ناراضی کنند به مارقین بسیار فکر کرده ام و به دلایلشان، به علی(ع) فکر کرده ام و مظلومیتش ، به حوادث اوایل انقلاب فکر کردم و به مجاهدین خلق و نهضت آزادی و چپ سنتی و ...
وقتی از تاریخ و زمان حال دور می شی و از دور به تاریخ نگاه می کنی می بینی که همیشه حق پیروز نهایی میدان است، روزگاری پیامبر در حصر اقتصادی با نصف خرما یا کمتر امرار معاش می کرد، روزگاری علی بن الحسین تنهاترین تنهای مدینه بود، روزگاری شیعیان در محله هایشان سنگ می خوردند و روزگاری کشور تشکیل دادند و شیعه را مذهب رسمی اعلام کردند و روزگاری انقلاب کردند و ....
خط حق همیشه پیروز بوده است و اندک اندک جلو آمده است تا روزی که با ظهور مظهر حقانیت جبهه حق پیروز نهایی شود و تا آن روز این مائیم که باید در این جنگ مدام جبهه حق و باطل تکلیف خویش را مشخص کنیم و نقش خویش را ایفا کنیم این به این معنا نیست که چون بالاخره حق پیروزه حالا بشینیم تا علی تنها بماند و حسین شهید شود، نه! تنها به این معناست که قضایا را سطحی نبینیم و یه مساله را اونقدر برای خودمان بزرگ نکنیم که در ازاش چون تیری که از کمان در می رود از راه حق خارج شویم و جلوتر از رهبری و مخالف نظر رهبری کارهایی بکنیم که نه به سود رهبری است و نه جایی در اسلام و مسلمانی دارد.
مساله دیگه ای که ذهنم را مشغول کرده است همین بحث افراط و تفریط است، عده ای آنچنان تند می تازند و آنچنان تند می روند که ناگهان جلوی پاشون را نمی بینند و سقوط آزاد در پرتگاه می کنند، البته خوب می دونید منظورم از اونایی که شهید بهشتی را به اسلام آمریکایی متهم کردند و ... چه کسانی است اما از روزی می ترسم که در همین جبهه به اصطلاح اصول گرا و همین دوستان امروز خودم همچون آدم هایی پیدا شوند که بسیار خوب دیده ایم و دیده اید که چگونه نتیجه افراط تفریط است. خدا عاقبت همه را و من را ختم به خیر کند
پی نوشت اول : تمام بچه های مذهبی دانشگاه بدون استثنا با حرکت لباس شخصی مخالف بودند اون چه نوشتم مربوط به به اصطلاح مذهبی های خارج از دانشگاه بود.
پی نوشت : حرف های خوبی از سعید قاسمی :
در قضيه بنيصدر ما يكبار بازي خورديم. 11 ميليون همه ما به بنيصدر رأي داديم. همين مسلمانها براي چه به او رأي دادند؟ براي اينكه او 1- سيد بود 2- دكتراي اقتصاد و تز اقتصاد توحيدي داشت 3- مورد حمايت بزرگان انقلاب و روحانيت معظم و حتي بيت امام بود 4- آيتالله زاده بود 5- خوب صحبت مي كرد و چهره شاخص در انقلاب بود. لذا روي تمام ديوارهاي تهران نوشتند "بنيصدر، صد در صد" و 11 ميليون رأي آورد اما زماني هم رسيد كه با سرخاب سفيدآب به همراه مسعود رجوي ملعون از ايران فرار كرد. بعدها معلوم شد كه با حقوق ماهي 1000 دلار جاسوس سیا بوده است. سندش را همين دانشجويان پيرو خط امام به امام داده بودند اما ايشان فرموده بودند، باشد تا وقتش برسد. همان زمان در همين سپاه پاسداران كه فدائيان امام بودند، بين بهشتيون و بنيصدريون دعوا بود و هركدام عكس آن يكي را پاره مي كرد. اين بنيصدري كه امروز همه مي گويند جاسوس بوده، آنزمان كه اينطور نبود. در بين آن همه پاسدار و حزباللهي مگر چند نفر مثل احمد متوسليان بودند كه مي دانستند بنيصدر واقعاً كيست؟ انسانهاي بابصيرتي كه اين روزها به بصيرتشان بسيار نيازمنديم.
آقاي موسوي بايد پاسخ دهد چرا و چگونه استحاله شده است؟ مگر اين همان موسوی نيست كه در سال 60 از لزوم تشكيل سپاه قدس و جنگ با اسرائيل سخن گفته بود كه در مجله پيام انقلاب همان سال هم چاپ شد. مگر اين همان موسوی نيست كه در ماهنامه بيان همين آقاي محتشميپور كه خودش را مؤسس حزبالله مي داند، در سال 70 درباره ضرورت صدور انقلاب، ضرورت جنگ فقر و غنا و مبارزه با سرمايه داري و هم چنين مبارزه با استكبار و نفي رفتارهايي كه مورد پسند غرب و قدرتهاي غربي قرار بگيرد، سخن گفته بود؟ پس چرا امروز دقيقاً به عكس آن نسخه ها عمل مي كند؟ ما كدام حرف شما را باور كنيم؛ آن حرفهاي تند انقلابي يا شعار "نه غزه، نه لبنان" روز قدس را؟ تو حتي يكبار هم حاضر نشدي با دشمنان قسم خورده امام و انقلاب را كه اين روزها حمايت هاي بيدريغشان از تو را فرياد مي زنند، مرزبندي كني و عليه آنها بيانيه بدهي؛ از رضا پهلوي گرفته تا اوباما و نتانياهو... مگر شما همانهايي نبوديد كه با كوچكترين بهانه اي جناح مقابلتان را در دهه 60 به اسلام امریکايي متهم میكرديد و كرديد آنچه که خواستيد؟ دگرديسي و استحاله تا كجا؟ برگرديد به مرام و مسلك امام. تا كجا ميخواهيد سقوط كنيد و به كجا ميخواهيد برسيد؟ بنشينيد و با خودتان و خدايتان خلوت كنيد. شما جواب امام و خون شهدا را چگونه خواهيد داد؟