وقتی وارد کتابفروشی می شم تا چند تا کتاب واسه ی خواهر  زاده هام بخرم خیلی باید بگردم تا کتاب مناسبی را پیدا کنم! کتاب های نوجوانان همه شده اند پر از شیطان و دیو و سرزمین شیاطین !

کافی است سری به یک کتابفروشی بزنید تا بفهمید از چه صحبت می کنم! مجموعه داستان هایی که همه از سلطه ی شیطان صحبت می کنند!

و من به دنبال کتابی می گردم که هم جاذبه های لازم برای یک نوجوان را داشته باشد و اسرار آمیز و هیجانی باشد و هم حداقل اگر اثر تربیتی ندارد اثر منفی نداشته باشد! و دریغ از کتاب های خوب حتی به اندازه ی انگشتان دست!

حداقل زمانی که خودم نوجوان بودم داستان های ژول ورن و آیزاک آسیموف و آرتور سی کلارک اگر چه جنبه ی تربیتی چندانی نداشتند اما حس خواندن کتاب هیجان آمیز مرا ارضا می کردند! و اکنون عجیب است که این کتاب ها نایاب شده اند!

 در مورد کودکان هم اوضاع خیلی بهتر نیست! در قفسه ی کودکان کتاب فارسی با مولفه های فرهنگی ایرانی پیدا نمی شد! فقط دو تا! فقط دو تا کتاب پیدا کردم از میان آن همه کتاب!

بازار کتاب کودک در تسخیر فرهنگی دیگر بود! از همه عجیب تر آن که حتی داستان های حسن کچل را هم که برای خواهر زاده ام خریدم ترجمه شده بود! یعنی یک بار کسی ترجمه کرده است به زبانی دیگر و دوباره مترجمی آن را به فارسی برگردانده است! واقعا که!

نمایشگاه کتاب که رفتم فکر می کردم اینجا اوضاع بهتر است! رفتم در غرفه ای و مجموعه داستانی برای خواهر زاده ام خریدم. امشب خواستم نگاهی به کتاب بیاندازم اما وقتی کتاب را باز کردم دیدم کتابی را که به عنوان مجموعه داستان کودکان خریده بودم برای سن نوجوان هم شاید ثقیل باشد!

و من تنها این را می نویسم که بگویم که هلا ای اهل فرهنگ! به گوش! کتاب خودش مدرسه است. خودش آموزش و پرورش است و ما کتاب کودکمان را دودستی تقدیم غرب کرده ایم!