یک شب با ...
یک شب با ...
گفتن جلسه با
معاون وزیره ، گفتن از هر تشکلی پنج نفر بیان ، تو هم بیا بریم . و من هم رفتم .
کسی که اومده بود معاون پژوهشی وزیر علوم بود ، دکتر کبکانیان . نفر اول نماینده
بسیج دانشجویی بود که خیلی خوب صحبت کرد اما بعد از حرف های طولانی او جلسه به
خاطر نماز تعطیل شد و رفتیم مسجد نماز بخونیم . بعد از نماز هم برگشتیم و جلسه را
ادامه دادیم و البته دکتر اسلامی هم به جلسه پیوست، معاون خوش تیپ و خوش اخلاق
وزیر علوم . این که چه شد و چه ها گفته شد بماند اما خلاصه این که جلسه تا
یازده شب طول کشید و در حالی تموم شد که دکتر اسلامی می خواست خودش را به جلسه
دیگه ای برسونه . اومدیم بریم خوابگاه ، اما خبری از سرویس نبود و ظاهرا باید
پیاده تا خوابگاه می رفتیم . شاید به همین دلیل بود که وقتی یه عده از بچه ها گفتن
بیاین بریم جهاد دانشگاهی با دکتر اسلامی شام بخوریم ، ما هم باهاشون همراه شدیم !
اما وقتی به اونجا رسیدیم دکتر اسلامی وارد جلسه شد و ما را تنها گذاشت ، جلسه در
واقع جلسه ی وزیر با اساتید دانشگاه بود و ما را در آن راهی نبود ، با بچه ها پول ریختیم
رو هم و یه نفر را فرستادیم تا با ساندویچ های ششصد و پناه تومانی و دوغ دلی از
عزا دربیاریم و بعد هم مثل علاف ها پشت در منتظر بمونیم تا ساعت یک و نیم بامداد !
و البته ساعت
یک و نیم بود که جلسه تمام شد و آقای وزیر و اساتید تشریف آوردن بیرون ، رفتیم پیش
وزیر و بهشون گفتیم ما چند دقیقه کارتون داریم و با وجود اصرار دورو بری هاشون که اول برن شام بخورن بعد بیان به حرف های ما گوش بدن با ما به سالن جلسه برگشت تا
حرف های ما را بشنود ، و البته در حال صحبت با ما نرمشی هم کرد ! به خاطر آرتروز
کمر !
وزیر هم مثل دکتر اسلامی خوش اخلاق و خوش برخورد بود، می گفت : شما واقعا منت گذاشتین که این موقع شب اومدین اینجا تا دو دقیقه با وزیر دیدار کنید .
رفت شام بخوره ، چون بعدشم یه جلسه دیگه داشت !